چون مطلب همراه عکس بود در ادامه مطلب گذاشتم
امیدوارم جالب باشه
آزمایش
“چکیدن قیر” نام آزمایشی است که طی ۸۵ سال گذشته در حال اجرا بوده است و
از سال ۱۹۲۷ و توسط “توماس پارنل” فیزیکدان دانشگاه کوئینزلند در استرالیا
آغاز شده است.
وی این آزمایش را به
منظور اثبات اینکه قیری مشتق شده از ذغال سنگ، ماده ای به شدت شکننده که می
توان آن را با چکش به چند قطعه تقسیم کرد، در واقع مایعی به شدت چسبنده
است، آغاز کرد. این ماده در دمای اتاق با سرعتی بسیار پایین جاری می شود.
پارنل این قیر را ذوب کرده و درون قیفی شیشه ای ریخته و آن را برای سه سال به حال خود گذاشت تا سرد شود. سپس قیف را بالای ظرفی پیاله مانند آویزان کرده و به انتظار نشست.
هشت سال بعد یک قطره از قیر به درون ظرف چکید. ۹ سال پس از آن قطره ای دیگر به درون ظرف افتاد. پارنل قطره دوم را به ثبت رساند اما به اندازه ای عمر نکرد که بتواند چکیدن قطره سوم را در سال ۱۹۵۴ ببیند. پس از آن آزمایش وی به گوشه ای از آزمایشگاه خاک گرفته اش در بخش فیزیک دانشگاه منتقل شده و به فراموشی سپرده شد.
در سال ۱۹۶۱ با پیوستن “جان مینستوم” به بخش فیزیک این دانشگاه این آزمایش دوباره دیده شد و وی از دانشگاه درخواست کرد آن را به نمایش درآورد اما مورد توجه قرار نگرفت با این همه در سال ۱۹۷۵ وی توانست بخش فیزیک دانشگاه را راضی کند تا این آزمایش را برای عموم به نمایش بگذارد.
امروز این آزمایش به صورت آنلاین برای علاقمندان به نمایش گذاشته شده است. در ۲۸ نوامبر سال ۲۰۰۰ هشتمین و جدیدترین قطره این قیر به درون ظرف چکید و “مینستوم” معتقد است زمان چکیدن قطره بعدی به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست، به ویژه به این دلیل که با آزاد شدن گازهای موجود در این ماده، مدت زمان چکیدن قطره های قیر طولانی تر می شود.
بر اساس گزارش پاپ ساینس، با این همه انتظار نمی رود قطره نهم تا پیش از سال ۲۰۱۳ به درون ظرف بچکد. نکته جالب توجه اینجا است که تا پایان این آزمایش راه طولانی در پیش است و احتمال می رود در صورتی که کسی این مجموعه شیشه ای را از بین نبرد، آزمایش تا ۱۰۰ سال دیگر پایان گیرد
منبع : http://www.shegeftiha.com/
اشتباهی خونه یه خانم پیری رو گرفتم، اومدم معذرتخواهی کنم، هی میگفت: علی جان تویی، هی میگفتم: ببخشید مادر اشتباه گرفتم، باز میگفت: رضا جان تویی مادر، میگفتم: نه مادر جان اشتباه شده ببخشید، اسم سوم رو که گفت دلم شکست، گفتم: آره مادر جون، زنگ زدم احوالتون رو بپرسم.
اونقدر ذوق کرد که چشام خیس شد.
نکته: چه مادر و پدرها و پدربزرگها و مادربزرگهایی که چشم انتظار یه تماس کوچولو از ماها هستن. ازشون دریغ نکنیم.
کمتر کسی است از ما که داستان «چوپان دروغگو» را نخوانده یا نشنیده باشد. خاطرتان باشد این داستان یکی از درسهای کتاب فارسی ما در آن ایام دور بود. حکایت چوپان جوانی که بانگ برمیداشت: «آی گرگ! گرگ آمد» و کشاورزان و کسانی از آنهایی که در آن اطراف بودند، هر کس مسلح به بیل و چوب و سنگ و کلوخی، دوان دوان به امداد چوپان جوان میدوید و چون به محل میرسیدند اثری از گرگ نمیدیدند. پس برمیگشتند و ساعتی بعد باز به فریاد «کمک! گرگ آمد» دوباره دوان دوان میآمدند و باز ردی از گرگ نمییافتند، تا روزی که واقعا گرگها آمدند و چوپان هر چه بانگ برداشت که: «کمک» کسی فریاد رس او نشد و به دادش نرسید و ...
ادامه مطلب ...به احتمال بسیار زیاد این عکس را دیده اید:
این عکس را عکاس بسیار مشهوری به نام «استیو مک کوری» گرفته است. به تازگی وی در لندن در هنگام افتتاح یک نمایشگاه عکس در گفتگویی که با سایت phaidon داشت، داستان گرفته شدن این عکس را تعریف کرد که بعضی از توضیحات او کاملا تازگی دارد.