حتماً تا به حال اسم توییتر به گوشتون خورده ، سرویس دوست داشتنیی که در اون میتونید در ۱۴۰ حرف اونچیزی که در ذهنتون میگذره رو با بقیه در ارتباط بگذارید.
یکی از ویژگی های این سرویس این هست که شما رو وادار میکنه ناخودآگاه احساسات درونی خورد را به اشتراک بگذارید و رو همین حساب گاهاً کسانی که شما رو در توییتر فالو میکنند از خواهر و برادرتان از حال و روز شما باخبر ترند .
این ویژگی توییتر باعث میشه که کاربران احساس نزدیکی خاصی با هم بکنند ، گاهی خیلی خاص حتی :
نزدیک به دو سالی میشه که جفتشون رو در توییتر میشناسم و جزو دوستانم به حساب می آیند ولی راستش چند شب پیش که خبر ازدواجشون رو اعلام کردند خود من هم شوکه شدم !
بد ندیدم با این زوج جوون هم صحبت بشیم و ببینیم که چجوری کارشون از ۱۴۰ کاراکتر به ازدواج کشید :
عباس :
به نظرم خیلی احمقانهست آدم فقط با دل بستن به یه عبارت ۱۴۰ کاراکتری تصمیم مهمی اونم مثه ازدواج بگیره، در مورد ما اینطوری نبوده ،توییتر باب ِ آشناییمون بود و قبل از ازدواج رسمیمون که چند روز دیگهست ، ماهها باهم بودیم و حرف زدیم و بعد از اینها به این نتیجه رسیدیم که میتونیم زوج خوبی برای هم باشیم، ضمن اینکه یک سطح بودن و از یک طبقه بودن خانوادههامون رو هم مد نظر داشتیم .
الهام :
۱۴۰ کاراکترها در طول زمان خیلی میتونن به شناخت افراد کمک کنند. اما ما رابطهمون فقط همین ( یعنی توییتر ) نبود. ما مدتها پیش از این که احساس مشترکی بینمون بوجود بیاد و جدی شه رابطهمون چت میکردیم. البته تو چت هم نمیشه آدمارو شناخت. ولی خب ما فرق داشتیم گویا :دی… بعدش هم که رابطهمون صمیمی شد و تلفنی و اس ام اسی و حضوری و اینا… گیر نده مانی زیاد :دی
عباس :
فکر میکنم که عبارت «ازدواج اینترنتی» یه گزارهی غلطه، چون ما کاملاً در دنیای واقعی همدیگهرو دیدم، من در دنیای واقعی رفتم خواستگاری،با خانوادهی الهام صحبت کردم و اونها هم منو به دومادی ِ دخترشون قبول کردن. بله، شروع آشنایی ِ ما از اینترنت بوده – مثلاً در مورد باقی ِ ازدواجها که هرکسی یه جایی همسر آیندهشو پیدا میکنه،مثلاً یکی تو دانشگاه، یکی تو مجلس عروسی و یکی هم خیابون-ما هم توی اینترنت همو پیدا کردیم ولی بقیهش که اینترنتی نبوده !
در مورد خانوادهها باید بگم که به لطف ِ تبلیغات صدا و سیما و بقیهی رسانهها به میون آوردن اسم توییتر خیلی سخت بود ، پدر و مادرم اولش به دیدهی شک به قضیه نگاه کردن ولی بعداً که در جلسهی آشنایی، دو تا خانواده رو به روی هم نشستن و حرف زدن براشون مشخص شد که ما دو تا انتخاب اشتباهی نداشتیم.
الهام :
من با اینکه خانوادهی مذهبیای دارم ولی زیاد سختی و مرارت نکشیدم تو این مساله. مادرم کاملا متوجه شده بود یه خبراییه و حتی میدونست شهر دیگهس٫ ولی مدتی بعد که بهش گفتم همه چیرو خیلی خوب برخورد کرد و حتی عکس ِ عباس رو هم دید و خیلی خوشش اومد ( همچین مادری دارم:دی). البته عباس کسی نبود که بشه ازش ایراد گرفت (:دی) و حقیقتا هم از لحاظ منطقی نمیشد گفت چون این رابطه بنیانش اینترنتی شکل گرفته، پس عباس آدم خوبی نیست یا منو گول زده و اینا. که اگه اینطوری فکر میکردیم باید حق میدادیم که خانوادهی عباس هم اینطور راجع به من فکر کنن که خدارو شکر همه منطقی برخورد کردن. :دی
عباس :
دوری از همدیگه که خیلی سخته، هنوزم ادامه داره متاسفانه ولی خب ما اولین زوجی نیستیم که از دو استان مختلف باهم ازدواج کردن . این دوری رو تحمل میکنیم تا ایشالا خیلی زود موقعیت شروع زندگی مشترک برامون فراهم بشه
الهام :
یه جورایی آره شاید. ولی خب وقتی پای ِ عشق میاد وسط خیلی راحت میشه کارای ِ سخت رو انجام داد. چند ماه ِ پیش هیچ کدوم به هیچ وجه فکرشو نمیکردیم که به این زودی پیش ِ هم باشیم و همه چی اینقده خوب پیش بره. تصمیمی که ما گرفته بودیم برای ازدواج شاید برای ِ خیلی ها یه تصمیم ِ احساسی و شتاب زده حتی، تلقی میشه ولی حقیقتا وقتی منطقی فکر کنیم میبینیم که ما بهترینیم برای ِ هم چه الان چه سالها بعد. تو یه رابطه بعد از گذشت ِ مدتی هر دو طرف به یه حدی از شناخت ِ خودشون و طرفشون میرسن که کاملا متوجه میشن که میتونن تا ابد با طرفشون باشن یا نه… ما همدیگرو دو سال بود که میشناختیم. من در جریان ِ تمام اتفاقات ِ زندگی ِ عباس بودم و اونم همینطور. با شناختی که از هم داشتیم خیلی راحت تصمیم گرفتیم که برای ِ هم باشیم همیشه و تو این تصمیم خانوادههای هر دومون خیلی کمکمون کردند و میکنن که هر دومون خیلی ممنون و متشکریم از همهشون و خداروشکر میکنیم بابت همهی این اتفاقات ِ خوب…