جالبترین ها

جالبترین ها

جالبترین مطالب علمی و عمومی
جالبترین ها

جالبترین ها

جالبترین مطالب علمی و عمومی

آزادی اندیشه

http://www.pic1.iran-forum.ir/images/up2/36107540000697185642.jpg

فردریک کبیر که از سال 1740 تا 1786 بر کشور آلمان حکومت می کرد معتقد به آزادی اندیشه بود و رشد فکری مردم را در گرو آن می دانست.



او یک روز سوار بر اسب با همراهانش از یکی از خیابان های برلین می گذشت، گروهی از مخالفان اعلامیه تند و تیزی علیه او بر دیوار چسبانده بودند.

فردریک آن را به دقت خواند و گفت: “بی انصافها چقدر اعلامیه را بالا چسبانده اند ما که سوار اسب هستیم آن را به راحتی خواندیم ولی افراد پیاده برای خواندنش به زحمت می افتند. آن را بکنید و پایین تر بچسبانید تا راحت تر خوانده شود”.

یکی از همراهان با حیرت گفت: “اما این اعلامیه بر ضد شما و اساس امپراتوری است”.

فردریک با خنده پاسخ داد: “اگر حکومت ما واقعا به مردم ظلم کرده و آنقدر بی ثبات است که با یک اعلامیه چند خطی ساقط شود همان بهتر که زودتر برود و حکومت بهتری جای آن را بگیرد، اما اگر حکومت ما بر اساس قانون و نیک خواهی و عدالت اجتماعی و آزادی بیان و قلم است مسلم بدانید آنقدر ثبات و استحکام دارد که با یک اعلامیه از پا نیفتد."

سفر بر مزار بزرگ مرد تاریخ :حسینعلی صدآفرین

در 35 کیلومتری شمال غرب شهرستان نمین پاسگاه صدآفرین قرار دارد .نام این پاسگاه سابقا (کلوز) بود پاشگاه صدآفرین آخرین نقطه مرزی فی مابین روستای خواجه بلاغی و خوش آباد پیله رود قرار دارد . بعد از  شهریور 1320 که متفقین به ایران حمله کردند و شهید صدآفرین دلاوریهای که از خود نشان دادنام این پاسگاه  صدآفرین نام گذاری شد .


در شبانگاه دوم شهریور 1320 در جریان جنگ جهانی دوم نمایندگان قوای روس پس از تسلیم دولت ایران ورود خود را به مرزهای ایران در منطقه نمین به پاسگاه کلوز اطلاع می دهند حسین علی صدآفرین بعنوان معاون پاسگاه انجام وظیفه می کرد او در آن زمان 17 سال سابقه خدمت داشت .و از اهالی زنجان بود ودو پسر متولد 1309و1310 داشت و همسر وی نیز مربی قرآن بود . در روستا ی خواجه بلاغی زندگی می کردند . .


حسین علی پس از شنیدن این خبر بلافاصله پیش فرمانده پاسگاه رفته و او را در جریان قرار میدهد . ایشان تمایلی برای درگیری از خود نشان نمی دهد . و هیچ کس خود را برای مبارزه آماده نمی کند . خانه خود می رود و با خانواده واع می کند .


حسین علی به پاسگاه بر می گردد و می خواهد از اسلحه خانه تفنگ بردارد هیچ یک از همکارانش از ترس مؤاخذه با مافوق در اسلحه خانه را باز نمی کنند مجبور می شود با شلیک گلوله در اسلحه خانه را باز کند تعدادی تفنگ برنو بردارد کمی دورتر از پاسگاه تفنگ ها را در فاصله های مختلفی قرار می دهد ساعت چهار نصف شب حمله شروع می شود حسین علی شروع به تیراندازی می کند قوای روس انتظار حمله نداشت و فکر می کرد با عده ی زیادی طرف است هر چه می توانند پاسگاه کلوز را گلوله باران می کنند .


او تا ساعت 8 صبح در برابر قوای روس شجاعانه می جنگد –که شخصی از این روستا پایان جنگ را ساعت 10 می داند -حوالی ساعات 6صبح در حالیکه میمنه و میسره لشکر روس از سمت نمین و ارشق با عبور از دهات و قبضه ها وارد اردبیل شده بودند ستون اصلی لشکر روس با مقاومت یکه تازی جانانه حسین صدآفرین در حوالی پاسگاه کلوز زمین گیر شده بود .توپخانه دشمن پاسگاه ویران کرده بود مهمات حسین علی تمام شده بود و برای اینکه اسلحه های دست دشمن نیفتد اسلحه ها می شکند(جویا می شوند که چرا اسلحه ها را  شکسته می گوید برای یک سرباز ایرانی ننگ است که اسلحه اش دست دشمن بیافتد ) و به  جنگ تن به تن روی می آورد تا با چنگ و دندان با دشمن مقابله کند .در این درگیری تن به تن به شهادت می رسد سربازان روس وقتی متوجه می شوند فقط یک نفر با آنان می جنگیده است با قساوت هر چه تمام تر سر از تن صدآفرین جدا می کنند فرمانده روس بعد از لحظاتی که وارد پاسگاه می شود وقتی اسم شهید را می پرسد او را حسین علی معرفی می کنند وی از اینکه صدآفرین را کشته اند نیرو های خود را مؤاخده می کند و  با تحسین شجاعت این سرباز ایرانی به زبان روسی با لقب 1000 آفرین خطاب می کند


اهالی روستا در حین جنگ روستا را خالی می کنند در حالی که فقط چراغ  یک خانه دیده می شود آن هم خانه صدآفرین بوده که زنان روستا نتوانسته بودند ایشان را با خود ببرند .بعد ازبرگشت اهالی روستا سراغ پاسگاه می روند . توسط مولا مرتضی سید حسینی پیله رود بر پیکر مطهرش نماز میت خوانده می شود و در همان پاسگاه به خاک می سپارند. سال 74 همسر این شهید بر سر مزار صدآفرین می آید و بیست متری مانده به طور سینه خیز بر سر قبر ایشان میرود ظاهرا  وداع آخرش بوده .چند سال پیش شخصی غیوری از روستای خواجه بلاغی بنام طومار جعفری آرامگاه او را در این پاسگاه بازسازی می کند .


بشوی آوراق اگر همدرس مایی 

که علم عشق در دفتر نباشد

روحش شاد .


عکس‌هایی از پاسگاه کلوز


 منابع :                        ساوالان ائگیدلری - مکتوبات آقای محجوب

و

http://mumbojumbo.ir  

آرامگاه مردان بزرگ ایران کجاست



چون مطلب همراه عکس بود در ادامه مطلب گذاشتم


امیدوارم جالب باشه


ادامه مطلب ...

فرق مهد کودک ایران با ژاپن

در مهد کودک های ایران ۹ صندلی میگذارند و به ۱۰ بچه میگویند هر کسی که نتواند سریعا برای خودش جایی بگیرد، باخته است و بعد ۹ بچه و ۸ صندلی و ادامه بازی تا زمانی که یک بچه باقی بماند و آن بچه برنده است. عادی است که بچه ها هم همدیگر را هل بدهند تا بتوانند خودشان روی صندلی بنشینند…!

اما در مهد کودک های ژاپن ۹ صندلی میگذارند و به ۱۰ بچه میگویند که اگر یک نفر از آنها روی صندلی جا نشود، همه آنها باخته اند. لذا بچه ها نهایت سعی خود را خواهند کرد تا طوری همدیگر را در بغل خود بگیرند که کل تیم ۱۰ نفره روی ۹ صندلی جا بشوند تا کسی بدون صندلی نماند و بعد ۱۰ نفر برای ۸ صندلی و بعد ۱۰ نفر برای ۷ صندلی و به همین شکل تا آخر.

http://www.lifeofguangzhou.com/node_10/node_37/node_251/node_470/img/2008/04/26/120919896237670_3.jpg

با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هر کی باید به فکر خودش باشه. اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن.

زندانی بدون دیوار

بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.

حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد.

اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود. زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایت نمیکردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:

«در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد. نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند.

هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.

هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند».

تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.

با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.
با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد همگروهی ها از بین میرفت.

و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.

این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.

چقدر در زندگی خود و اطرافیان خود را به صورت خاموش شکنجه کرده ایم؟

ارتفاع پست

فیلم ارتفاع پست برگرفته از داستانی واقعی که در سال 1379 اتفاق افتاد و تاثیر آن بر عفو هواپیماربایان:


http://img.pmcforum.net/pictures/filmfarsi/23.jpg


شاید نام «خالد حردانی» برای بسیاری در ایران آشنا نباشد؛ اما بی‌تردید بسیاری از ایرانیان فیلم «ارتفاع پست» به کارگردانی «ابراهیم حاتمی‌کیا» را دیده‌اند و نام «قاسم» شخصیت اول داستان آن را به خاطر دارند: مرد جنوبی زحمت‌کش و نسبتاً جوانی که به علت بیکاری و مشکلات مالی تصمیم می‌گیرد با دزدیدن یک هواپیما از کشور خارج شود و طبق دیالوگ فیلمنامه نافذ «ارتفاع پست»: به جایی برود که «آب باشد، امنیت باشد، کار باشد.»

حاتمی‌کیا در گفت وگوی مطبوعاتی اش آرزو کرد که این بازیچه‌های دست تقدیر از کام مرگ رها شوند و پس از بررسی پرونده "خالد حردانی"، "فرهنگ پورمنصوری" و "شهرام پورمنصوری" در کمیسیون عفو و بخشودگی قوه قضاییه، محکومیت آن‌ها از اعدام و حبس ابد به ۲۰و ۱۵ سال حبس کاهش یافت.

خالد حردانی در بخشی از دفاعیات اش در جلسه دادگاه و در توضیح انگیزه خود و دوستانش گفته بود:

تمام متهمانی که اینجا حضور دارند، بین ۱۸ تا ۲۰ ساله هستند و همه بیکارند و این اقدام به خاطر فقر اقتصادی بود...

به یاد آیدین عزیز

http://www.pic.iran-forum.ir/images/jht5n3luqshmylvxrwy5.jpg


رندی ریگبی رئیس باشگاه بسکتبال یوتاجاز در فاصله بین دو نیمه بازی این تیم با تیم ملی ایران، پیراهن شماره ۸ تیمش که روی آن نام آیدین نیکخواه بهرامی حک شده بود را به فرزانه ابراهیمی، مادر بسکتبالیست فقید ایران اهدا کرد. پیراهن شماره هشت تیم یوتا متعلق به “درون ویلیامز” بازیکن افسانه ای تیم یوتا بود و همچنین آخرین شماره ای است که آیدین در تیم ایران به تن داشته. تیم یوتا جاز و تیم بسکتبال ایران در جولای ۲۰۰۸ در خاک آمریکا به مصاف هم رفتند. توجه داشته باشید که این رفتار انسان دوستانه مدیر تیم یوتا در حالی رقم خورد که هر دو دولت  سالهاست که بر روند دشمنی میکوبد

داستان عشق واقعی؛ عشق ناامیدی نداره

داستان عشق


این داستان کاملا واقعی هست و در سال 2007 در نیویورک اتفاق افتاده


پسر 21 ساله ای به نام پاتریک زمانی که در مترو بود دختر رویاهای خودشو میبینه و در نگاه اول عاشقش میشه.


این دو با هم از یک ایستگاه سوار شدند و تمام طول مسیر با هم بودند اما از قضا و دقیقا موقعی که پاتریک عظمشو جذم میکنه که بره و سلام بگه، دختره سر ایستگاه از قطار خارج میشه و در شلوغی جمعیت دیگه پیداش نشد!

پاتریک جوان هم از اونجا که فقط همون دختره رو میخواست، میره و یه سایت به نام دختر رویاهاش میزنه و یه نقاشی از خودش و اون دختر رو در سایت میزاره.


سایت (نقاشی هم داخلشه): www.NYGirlOfMyDreams.com


سایت پاتریک به شدت مورد توجه کاربرها قرار میگیره و داستانش دهن به دهن بین تمام مردم میگرده.

از قضاء روزگار یکی از دوستان اون دختر به طور اتفاقی این سایت رو دید و با پاتریک تماس گرفت و گفت که اون دختر رو میشناسه و ...


این دو در آخر به هم رسیدن و عشقشون جهانی شد!

http://manam-minevisam.blogsky.com