جالبترین ها

جالبترین ها

جالبترین مطالب علمی و عمومی
جالبترین ها

جالبترین ها

جالبترین مطالب علمی و عمومی

آخرین آغوش: تأثیرگذارترین عکس حادثه بنگلادش

در حادثه سقوط ساختمانی که محل کار کارگران تولیدی پوشاک در داکای بنگلادش بود، صدها نفر زیر آوار قربانی شدند.

در مورد این حادثه مقاله‌های زیادی نوشته شده است و بحث‌های زیادی در مورد سرمایه‌داری و استعمار نوین شرکت‌های بزرگ، استانداردهای کار و اصول اخلاقی در گرفته است، اما همه اینها شاید به اندازه این عکس که در تازه‌ترین شماره نسخه بین‌المللی تایم منتشر شده، تأثیرگذار نباشند:


05-08-2013 06-26-47 PM


این عکس را تسلیما اختر -یک عکاس بنگلادشی- گرفته است و یک زوج قربانی حادثه را نشان می‌دهد.

خون مثل اشک از چشم‌های مرد جاری است، قسمت پایین بدنشان در آوار دفن شده است، با این همه برای آخرین بار یکدیگر را در بر گرفته‌اند.

هیچ اطلاعی در مورد هویت این دو در دست نیست، ما اسم آنها را نمی‌دانیم، اما عکسی که از آنها گرفته شده است، بیش از هر چیز دیگر وجدان‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

تسلیما اختر یک فعال اجتماعی نیز است.


05-08-2013 06-24-58 PM


وب‌سایت تسلیما اختر


مرا به کعبه چه حاجت! 



طواف می کنم "مادری" را که 



برای لمس دستانش هم وضو باید گرفت ...



دهه شصتی

(( اگه حال نداری بعدا بیا بخون ولی اگه موندی تا انتهاش بخون ))


منم! یه دهه شصتی... شاید بارها ازینجا رد شدی و رفتی بدون اینکه یه لحظه فکر کنی به اینکه چرا اینجا اسمش اینجوریه! بشین گوش کن

من از تبار و نسلی ام که اسمش بود بچه های انقلاب و کنیه ش شد دهه شصتی!

نسلی که برای نفس کشیدنم باید می جنگید!

نسلی که همه چیز قبل از رسیدن بهش تموم شده بود!

نسلی که درداشو تو دنیای مجازی نوشت!

نسلی که حرفشو خورد تا شاید جایی براش کار پیدا شد!

نسلی که باورشو قایم کرد تا طرد نشه!

نسلی که تو سگ دو زدن همه قهرمان شدن!

نسلی که عشقشون موبایلی شد، حرفاشون پست شد و همدردهاشون لایک و کامنت شدن!

امان امان...

نسلی که تو کارهایی انجام نداده استاد شدن!

نسلی که خیلی بیشتر از بزرگترا می فهمیدن اما همیشه تو سرشون زدن!

نسلی که مجبور شدن با هرکسی باشن تا تنها نباشن!

نسلی که برای همه چیز باید با چندین هزار نفر رقابت میکرد...کنکور، آزمون استخدامی، انتخاب رشته و...!

نسلی که یا زحمت به اندازه فیل یا پول برای سهولت در زندگی!

نسل تورم، گرونی، خدا تومن ها! چند مرده حلاجی! شیتیل! زیر میزی و حق میز...!

نسلی که مدام بچه های جنگ رو تو سرشون کوبیدن اما شاید نفهمیدن بارها و بارها تو زندگیشون جنگیدن و آخرش یه عده با ظاهرنمایی پیروز شدن!

نسلی که دانشجوش واحدهای درسیشو می افتاد تا نره سربازی! نسل سربازی 24 ماه بدون کسری خدمت!

نسل بنزین آزاد، صف شیر یه کیلومتر، کرایه ارزونش 300 تومن! نون سنگک هزار تومن! یک نخ سیگار 250 تومن!

نسلی که دلخوشیش، ناله و بغض هاش، عاشقیش همه مخفیانه،مخفیانه و مخفیانه...!

نسلی که اعتیادش شد اینترنت! و روز و شب آنلاین بودن و چشم انتظار یک چراغ روشن برای هم صحبتی!

نسلی که با فشن، آرایش، مد فقط خواست نشون بده که بابا "منم" آدمم، هستم!

نسلی که تو بچگی خانواده ها پدرسالار و تو سری خور و وقتی بزرگ شدن فرزند سالار و حرف گوش کن بچه!

و...

نسلی که دلش خوشه به یه سری خاطرات کودکی که تازه اونم پره از درد و مشقت بود...

دلــــــــــــــــــــــــــــــــتنگم! وای خدایا تو بهتر میدونی این نسل دلتنگ چی هستن

مدرسه و گچ و تخته سیاه نه تخته وایت بورد

زنگ تفریح و آبخوری

دفتر 60 برگ و مداد سیاه و قرمز

گل کوچیک با توپ دو رویه وسط زمستون

آقای مجری و کلاه قرمزی

خط کش های رنگ و وارنگ

قلک های قرمز و آبی که پلاستیکی بود و مدرسه میداد

زنگ ورزش وبیکاری

کارتون بل و سباستین، پینوکیو، وروجک و آقای نجار

جامدادی و مدادرنگی 6 تایی

کفش های ورزشی ( نُخ نخی قرمز و آبی)

نیایش سر صف 

مدادتراش و پوست پرتقال و درست کردن تارعنکبوت!

عشق نوشتن تو صفحه چپ دفتر

عشق مبصری! نوشتن خوبها بدها

شلغم خوردن دم مدرسه تو کاغذ!

آن مان نباران، تو تو اسکاچی آنی مانی کلاچی...!

تمبره هندی، بستنی آلاسکا، آلوچه های غیربهداشتی

صابونای کاغذی

دفترای کاهی و خودکار استدلر

کارت صدآفرین

خدا خدا کردن برای اینکه معلم بگه برو از دفتر گچ بیار

نوشتن مشق زیاد و روزنامه دیواری

شوت کردن یه قوطی تو راه برگشت از مدرسه تا خونه!

اضطراب پیک نوروزی و فردا والدینت باید بیان مدرسه!

لقمه نون پنیرایی که تا سه روز تو کیف میموند

برگه های امتحانی که بالاش آبی بود (نام، نام خانوادگی، شعبه و...)

عشق برف اومدن و تعطیلی

" یواش و بی سر وصدا وسایلتونو جمع کنید برید تو حیاط "

مخلوط بیسکویت مادر و آب (سرلاک که بهش میگفتیم سلالاک!)

ثلث اول، دوم، سوم و مهر قبولیه خرداد

هر نمره ی بیست جایزه گرفتن از بابا و مامان

...

خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا گناه ما چی بود؟؟؟


بازم سلامتی همه دهه شصتیا که با همه این اوصاف هنوزم "مرام ومعرفت" تو وجودشون نمرده

هزار درنای ساداکو

http://s4.picofile.com/file/7735969886/923424_442147755878637_980414585_n.jpg


"ساداکو ساساکی"(1955-1943) دختر بچه ای ژاپنی بود و زمانی که فقط 2 سال داشت، حادثه انفجار هسته ای در هیروشیما (6 آگوست 1945) اتفاق افتاد.

ساداکو بزرگ شد و در یازده سالگی، وقتی که مشغول تمرین برای یک مسابقه دو بود، زمین خورد و بر اثر جراحت بدن و آلودگی زمین به مواد رادیو اکتیو، به بیماری لوکمیا (بیماری بمب اتم) مبتلا شد.

مدت ها در بیمارستان بستری بود و تنها آرزویش این بود تا روزی سلامت کامل خود را به دست بیاورد. یک روز دوست بسیار صمیمی اش (که در حال حاضر زنی مسن است) به او گفت که بر اساس یک افسانه قدیمی، هر کس بتواند هزار درنای کاغذی بسازد، به آرزویش می رسد.
ساداکو که آرزویی جز سلامتی و زندگی عادی نداشت، دست به کار ساختن درناهای کاغذی شد. او آنقدر این کار را ادامه داد که اطراف تختش در بیمارستان، همیشه مملو از درناهای کاغذی بود. درناهای ساداکو، از هر کاغذی که به دستش می رسید ساخته می شد: کاغذ شکلات، پاکت نامه، برگه های باطله و...

ساداکو موفق شد 644 درنای کاغذی بسازد،

اما بیماری او سرسخت تر از این حرف ها بود. مرتب از او آزمایش خون گرفته می شد و تعداد گلبول های سفید خونش شمارش می شد. آرام آرام تعداد گلبول های سفید خون ساداکو افزایش می یافت ولی این به معنی بهبودی او نبود و درست برعکس، به معنی این بود که مرگش نزدیک است.

ساداکو به ساختن درناهای کاغذی ادامه داد و البته هر روز تعداد گلبول های سفید خونش را هم یادداشت می کرد. او هنوز هم امید داشت. درناهای کاغذی ساداکو هر روز کوچکتر و کوچکتر می شدند تا جایی که آخرین درناهایش را با کمک سوزن می ساخت.


25 اکتبر 1955 رسید و ساداکو که تنها 12 سال داشت، در میان انبوهی از درناهای کاغذی جان سپرد. می گویند زمانی که ساداکو را بر روی تخت بیمارستان مرده یافتند، به درناهای کاغذی چشم دوخته بود که بادی که از پنجره باز اتاقش به داخل می وزید، آنها را تکان می داد. ساداکو از دنیا رفت. از دنیایی که ما هر روز با تمام وجود به کراهت آن عشق می ورزیم. دنیایی که بزرگترهایش (به خیال خامشان) برای آینده کودکانشان جنگ راه می اندازند و با دست خودشان، آینده سازانشان را به خاک می سپارند.

پس از مرگ ساداکو، دوست صمیمی اش (که افسانه درناهای کاغذی را به او گفته بود) با کمک خانواده و همکلاسی های ساداکو کتابی از نامه های او را منتشر نمودند و در سراسر جهان اقدام به جمع آوری کمک های مالی برای ساخت بنای یادبود صلح کودکان در هیروشیما کردند. 


در پنجم می 1958 ( مصادف با روز کودک در ژاپن) در پارک یادبود صلح هیروشیما ( Hiroshima Peace Memorial Park ) از بنایی پرده برداری شد که با مشارکت مردم ژاپن و کمک های مالی خارجی افرادی از سراسر دنیا که داستان غم انگیز و امید بخش ساداکو را شنیده بودند، ساخته شده بود. این بنا "یادبود صلح کودکان" نام گرفت و به یاد ساداکو و درناهای کاغذی اش، بر بالای آن مجسمه دختر بچه ای قرار داشت که یک درنای کاغذی بزرگ را به روی سر گرفته بود.


بعدها داستان ساداکو نوشته شد و سالها به عنوان یکی از کتاب های داستانی که دانش آموزان می بایست مطالعه کنند به مدارس اروپا راه پیدا کرد.

*****

تصویر: 


پیکر بی جان "ساداکو ساساکی" (وسط)


بنای یادبود صلح کودکان در هیروشیما (چپ)


درنای کاغذی (راست)

چشم‌هایی مملو از نفرت

در سپتامبر سال ۱۹۳۳، عکاس نشریه لایف -آلفرد آیشنستات- به شهر ژنو سفر کرده بود تا گزارش‌هایی از جریان نشست سران و مقامات کشورها تهیه کند. یکی از چهره‌های سیاسی حاضر، یوزف گوبلز -وزیر تبلیغات نازی‌ها- بود، او یکی از فدایی‌هایی هیتلر به شمار می‌آمد.


04-02-2013 12-23-18 PM

ادامه مطلب ...

بهترین عکس های خبری نیم قرن گذشته

World Press Photo یک سازمان مستقل و غیرانتفاعی است که دفترش در آمستردام هلند قرار دارد و از سال ۱۹۵۵ ، هر ساله بهترین عکس‌های خبری را انتخاب می‌کند. هدف این تشکیلات از این کار ترغیب کردن رعایت استانداردهای حرفه‌ای در زمینه فتو‌ ژورنالیسم و تشویق مبادله آزاد و بدون محدودیت اطلاعات است.
 
در واقع World Press Photo بزرگ‌ترین و با اعتبارترین رقابت‌‌ عکس خبری را در سطح جهان اداره می‌کند. در این پست به معرفی بهترین عکس‌های خبری نیم قرن اخیر که از سوی این سازمان انتخاب شده است ، می‌پردازم.
 
مرور این عکس‌ها، متأسفانه چهره زشت و آمیخته با فقر و جهل و غرور و تعصب دنیا را پدیدار می‌کند.

هشدار : بعضی از عکس ها حاوی صحنه های دلخراش هستند.

ادامه مطلب ...

شاهکار عکاسی


http://s2.picofile.com/file/7648097311/405984_540941179259113_592504986_n.jpg


بی اغراق این عکس یکی از شاهکارهای عکاسی تمام تاریخ جنگ است. این عکس بدست عکاس کانادایی به نام کلاود دتلوف در 26 آگوست 1939 در بریتیش کلمبیا کانادا از سربازانی گرفته شد که عازم جنگ جهانی بودند تا به ارتش بریتانیا بپیوندند. آنها به سمت مقصدی سری رهنمون شده بودند. در حال رژه، ناگهان پسری پنج ساله به نام "ویتی" دستان مادرش را رها کرد و در حالی که به سمت پدرش، سرباز جک برنارد ، می دوید، این جمله را به زبان آورد: "صبر کن بابا". در همین لحظه بود که عکاس دکمه شاتر دوربینش را فشرد و عکسی را خلق کرد که نه تنها به شکلی گسترده در تمام دنیا منتشر شد بلکه در تمام دوران جنگ در تمام مدارس بریتیش کلمبیا آویزان شد.

لبخند جالب مادر ویتی، چهره مطمئن و مصمم پدر، پس زمینه صف طولانی سربازان کانادایی و تقارن دستهای پدر، مادر و خود ویتی به عکس جلوه ای هنری و ماندگار داده است.

مکه، چند خطی با زنده یاد حسین پناهی

در مکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است...

 

غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود.
در مکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند!
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست... دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود!

در مکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و در همان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنم...
آری، شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست...


1