گاهی ممکن است از جایی، از موقعی، از کسی، رد شوی و تکه ای از تو به گوشه اش گیر کند و کنده شود. وقتی کمی از تو جایی جا ماند، کم می شوی! بدون آنکه خودت بخواهی قسمتی از تو دیگر همراهت نیست و یک جایی بیدار ایستاده و از خاطراتت مراقبت می کند.
گاهی تکه ای از تو جا می ماند لا به لای نگاهش، پشت میز گوشه کافه ی همیشگی، زیر یک درخت در انتهای باغ، توی یک کوچه، یک آسانسور ، تو جدا می شوی و تکه ای از تو جا می ماند، بدون آنکه خودت جا بمانی.
آنوقت یک روزی می رسد که خودت را جمع می کنی، تکه تکه ات را سرهم می کنی و می روی و جای دیگری پهن می شوی. اما یک شب که حواست نیست، صدایی می شنوی، چیزی می بینی، از جایی رد می شوی، که یادت می افتد هنوز یک تکه ات، همان تکه ات، جایی ایستاده و از خاطراتت مراقبت می کند… هنوز یک تکهء لعنتی ات جایی جا مانده است.
سلام آقا فرزاد خسته نباشی
از اینکه لطف کردی و من رو لینک کردی خیلی خیلی ممنونم
من هم شما رو لینک کردم
امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشی
قربونت
مرسی سر زدی
salam farzad jan.
apam
montazer nazarate khobet hastam.
چششششم
حرف دل بود و دلنشین
میدونی تصوریر رو که دیدم یاد این جمله افتادم
" شرط دل دادن دل گرفتن است، وگرنه یکی بی دل می ماند و دیگری دو دل"
-----
واقعا هم همینجوره اگه دلی میره باید دلی جاش بیاد
وگرنه حتی اون تکه به جا مونده رو هم بخوای بعد مدتی برگردونی دیگه پازل تکه ها جور نمیشه
چون لبه ها سابیده شدن . . .
چون لبه ها سابیده شدن...
خیلی قشنگ بوووووووووووووووووووووود
مرسی فرزاد جان
خواهش
مرسی از شما
مطلب ثقیل بود هضم بار احساسیش سخته:دی
نه بابا ساده بود که
وب زیبایی دارین به وب منم سری بزنین