سالها با این راه رفتیم . سالها منتظر و مشتاق دیدن این صحنه بودیم . سالها و سالها دلخوشی ما دیدن همین صحنه بود
الان که این تیتراژ رو می بینیم آهی می کشیم از ته دل!!! دوران زیبایی بود!! ای کاش میشد برگشت!!!وقتی کوچولو بودیم ، ساعت 5 رو خیلی خوب میدونستیم!!!!
بقیه ساعات شبانه روز فرقی نداشت!!!
آخ که چقدر راه میرفت این دوست ما.وقتی که پرده کنار میرفت انگار دنیارو به ما و البته اون میدادن کیف میکردیم که جلو اون تلویزیون سیاه وسفید دزاز بکشیم و منتظر کارتونا باشیم.زمستونا کناربخاری و بخار پشت شیشه و این صدای دلنشین بچه گی ....راستی کجایی بچه گی؟؟کی رفتی؟؟کی تموم شدی؟؟
مهمترین دغدغه زندگیمون همین بود
واقعا
جانا سخن از آرزوی دل ما می گویی..........
یادش بخیر